کد مطلب:129401 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:116

شام سیاه فرا می رسد
طبری گوید: «... مردم با ابن عقیل بودند و تا شبانگاه تكبیر می گفتند و سوار بر اسب و پیاده، در رفت و آمد بودند و كارشان استوار بود. عبیدالله در پی اشراف فرستاد و آنان را نزد خویش گرد آورد و گفت: خود را به مردم نشان بدهید و فرمانبرداران را وعده فزونی و كرامت دهید و سركشان را از محرومیت و كیفر بترسانید و به اطلاعشان برسانید كه لشكر شام به سوی آنان در حركت است.» [1] در روایت دینوری آمده است: «هر یك از شما از گوشه ای از قصر بالا روید و مردم را بترسانید! به دنبال آن كثیر بن شهاب، محمد بن اشعث، قعقاع بن شور، شبث بن ربعی، حجّار بن ابجر و شمر بن ذی الجوشن بالا رفتند و ندا در دادند: ای اهل كوفه! از خدا بترسید و به سوی فتنه مشتابید و میان این امت تفرقه میفكنید! كاری نكنید كه سپاه شام بر شما هجوم آورد! شما ضرب شست آنان را چشیده و قدرتشان را آزموده اید! یاران مسلم با شنیدن گفتار آنان تا اندازه ای سست شدند!» [2] .

طبری داستان این پایان غم انگیز را از زبان عبدالله بن حازم چنین ادامه می دهد: «اشراف بر ما مشرف گشتند. آنگاه كثیر بن شهاب تا نزدیك غروب آفتان با مردم سخن گفت. او گفت: ای مردم به خانواده های خود بپیوندید و در شرّ مشتابید و خود را به كشتن مدهید. سپاهیان امیرالمؤمنین یزید اینك در راهند؛ و امیر با خدای خویش عهد كرده است كه


اگر به جنگ با او ادامه دهید و همین امشب باز نگردید، فرزندانتان را از مقرری محروم سازد و جنگجویانتان را بدون مزد به جنگ های شام بفرستد. بی گناه را به جای گناهكار و حاضر را به جای غایب بگیرد، تا آن كه در میان شما هیچ نافرمانی نماند مگر كیفر آنچه را به دست خود بر جان خویش خریده است بچشد.

دیگر اشراف نیز همانند او سخن گفتند!

مردم با شنیدن سخنان آنها، كم كم پراكنده شدند و بازگشتند.» [3] .


[1] تاريخ الطبري، ج 3، ص 287.

[2] الاخبار الطوال، ص 239.

[3] تاريخ الطبري، ج 3، ص 287؛ و ر.ك: الفتوح، ج 5، ص 87.